مردان بدون زنان

نوشته: هاروکی موراکامی
ترجمه: سیده فروغ حمزه
انتشارات معیار اندیشه
«دیلی نیوز» نوشت: «مایکل ماگراس» عضو حلقه منتقدین کتاب ملی آمریکا که آثارش در نشریات متعددی چون «استار تریپون»، «سان فرانسیسکو کرونیکل»، «فیلادلفیا اینکوایرر» و «میامی هرالد» منتشر میشود، این نقد کوتاه را بر مجموعه داستان تازه ترجمهشده «موراکامی» نوشته است.«ماشینم را بران» یکی از داستانهای این مجموعه است که نام ترانهای از «بیتلز» را یدک میکشد. داستان «موراکامی» یادآور ترانهای است که در آلبوم «Rubber Soul» این چهار شگفتانگیز عرصه موسیقی «راک اند رول» منتشر شده بود. «موراکامی» پیشتر نیز یکی از پرطرفدارترین رمانهایش یعنی «جنگل نروژی» را به نام یکی از ترانههای این گروه انگلیسی نامگذاری کرده بود.
داستان «ماشینم را بران» درباره بازیگری است که همسر سابقش اخیرا فوت کرده. گواهینامه او توفیق شده؛ به همین دلیل کمپانی تئاتری که در آن کار میکند، زن جوانی را به عنوان راننده برایش استخدام میکند. او پیش این زن اعتراف میکند که شاید همسرش را خوب نشناخته و شاید چیزی درون آن زن بود که او هرگز به آن دست پیدا نکرده.
راننده این سوال را مطرح میکند که هیچ یک از ما توانستهایم کاملا فرد دیگری را بفهمیم؟ این پرسشی است که با آن میشود بسیاری از شخصیتهای مرد این مجموعه داستان را تعریف کرد. این همان تم محوری است که هفت داستان این کتاب را به هم پیوند میدهد.
چه در روابط و چه در زمان رانندگی، هر یک از ما نقاط کوری داریم. چالش اصلی آگاهی پیدا کردن نسبت به آنها و جلوگیری از تصادم آسیبزننده آنهاست. اینکه احتمال پیشآمدن چنین سوالی بیشتر برای مردان وجود دارد تا زنان، مسالهای را درباره جهانبینی موجود در این اثر روشن میکند.
«موراکامی» همیشه تمایل دارد برای توصیف خصوصیات زنان از جزییاتی غیرتملقآمیز صحبت کند. برای مثال، «چیز دلسردکنندهای در صورت راننده جوان بود و گوشهای برآمدهاش مثل دیشهای ماهواره در مکانی دوردست به نظر میرسیدند.»
این کتاب همنام با مجموعه داستان سال ۱۹۲۷ «ارنست همینگوی» است، اما نثر اثر بیشتر به سبک نویسندگانی چون «رابرت بی. پارکر» شباهت دارد.
شاید بعضی از خوانندگان از اینکه تنها چند داستان از این مجموعه به سبک معروف «موراکامی» یعنی سورئال نوشته شده، غافگیر شوند. بهترین داستان با این سبک، «سامسای عاشق» است که در آن شخصیت اصلی در اتاقی ناآشنا در پراگ از خواب بیدار میشود و میفهمد به «گرگور سامسا» (شخصیت اصلی کتاب «مسخ» کافکا که به سوسکی عظیمالجثه تبدیل شد) تبدیل شده و نمیداند چه بر سر پوسته محافظش آمده.
اکثر المانهای آشنای کارهای «مورکامی» اینجا هم دیده میشود؛ گربهها، موسیقی جازِ امثال «تدی ویلسون» و «کلیفورد براون»، بازی بیسبال و... اگر این داستانها عرصه جدیدی را برای «موراکامی» باز نکنند، هنوز هم میتوان گفت که نیمنگاهی قابل تامل در مورد نوع مشخصی از ذهن مردانه به مخاطب ارائه میهند.
قسمت های زیبایی از کتاب
اتفاقی که میخواد بیفته بالاخره می افته . فقط دیر یا زود داره . نمی شه گفت کی و کجا.
چه بخوای چه نخوای وقتی به جایی که اون رو ترک کردی برگردی اون مکان دیگه مثل سابق نیست.
به سرزمین مردان بی زن خواهید رفت . شما یک فرش دستی ایرانی به رنگ های روشن و پاستیلی هستید و تنهایی لکه ی قرمز شراب کهن سالی است که از بین نمی رود . دنیای عجیبی است تنهایی از فرانسه شروع می شود و زخم دردناکش از خاورمیانه سر در می آورد.
از دست دادن یک زن به معنی از دست دادن همه ی زن هاست .